سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون خشمناک شوم ، کى خشم خود را فرو نشانم ؟ آنگاه که انتقام گرفتن نتوانم ، تا مرا گویند اگر شکیبا باشى بهتر یا آنگاه که توانم تا مرا گویند اگر ببخشایى نیکوتر . [نهج البلاغه]
شهدای دشت سر
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» شهید حجت اله نعیمی

 در یک خانواده کشاورز و مذهبی در شهریور 1344 در روستای "فیروزکلا" درشهرستان "آمل" به دنیا آمد. او سومین فرزند خانواده نعیمی بود. حجت اله نعیمیدر شش سالگی ودرمهرماه 1350 وارد دبستان روستای محل زندگی اش شد. پس از پایان تحصیلان ابتدایی در سال 1356 در مدرسة راهنمایی شهید بهروز غلامی (فعلی) در"پاشاکلا" مشغول تحصیل شد. در زمان اوج گیر انقلاب اسلامی در سال 1357 با وجود سن کم در فعالیتهای انقلابی شرکت داشت. پس از پیروزی انقلاب و تأسیس بسیج عضو ویژه بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی "آمل" شد.

پس از پایان تحصیلات راهنمایی، دوره متوسطه را در دبیرستان هفتم تیر روستای "پاشاکلا " آغاز کرد. در سال اول نظری بود که در سال 1361 به جبهه های غرب اعزام گردید. سال اول متوسطه را در دبیرستان اقبال "لاهوری"در" سقز " به پایان رساند. بیش از یک سال در جبهه های "کردستان" و در واحد اطلاعات و عملیات قرارگاه حمزه سید الشهداء(ع) حضور داشت.
مدتی پس از بازگشت از جبهه های غرب، عازم جبهه های جنوب شد و در گردان یا رسول اللّه (ص) از لشکر 25 کربلا مشغول خدمت گردید. پس از مدتی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و در واحد اطلاعات و عملیات لشکر 25 کربلا مشغول شد. مدتی بعد به مسئولیت تیم گشت وشناسایی منصوب گردید. در مسایل نظامی همیشه با نیروهای خود مشورت می کرد و در آموزش استاد بود و با تسلط مسایل اطلاعات و عملیات را به نیروها تدریس می کرد. در واحد اطلاعات عملیات ابتکار زیادی داشت و در نقشه خوانی و کاربرد قطب نما کسی مثل او در لشکر 25 کربلا وجود نداشت.
او زندگی خود را وقف جبهه و جنگ کرده بود؛ در تمام عملیات لشکر 25 کربلا حضور فعال داشت. بارها مجروح شد ولی هیچگاه خانواده اش را از این امر مطلع نکرد. یک بار بر اثر اصابت ترکش به صورت و فک چند دندانش را از دست داد و پانزده روز در یکی از بیمارستان های مشهد بستری بود. وقتی که به خانه رفت مادرش از ناله های او متوجه مجروحیت او شد. وقتی به مرخصی می آمد مردم را به شرکت در جبهه سفارش می کرد. به یاد ماندنی ترین سخن او در ذهن مردم این بود که چگونه وقتی در عزاداری های سالار شهیدان شرکت می کنید، افسوس می خورید که ای کاش در کربلا بودید و به یاری امام مظلوم می شتافتید. بدانید که الان همان زمان است و امام حسین نیازمند یاری شماست.
در یکی از اعزام ها وصیت نامه خود را نوشت .
پس از عملیات کربلای 1 به عنوان مسئول اطلاعات و عملیات محور 1 لشکر 25 کربلا منصوب شد. در شهریور ماه 1366 به اصرار خانواده تصمیم به ازدواج گرفت.
پس از برگزاری مراسم عقد، حجت اللّه به جبهه های نبر عزیمت کرد. در همین ایام در یکی از مناطق عملیاتی پسر عمه اش مفقودالاثر شد. یکی از همرزمانش می گوید: بعد از این حادثه وقتی که به حجت اللّه گفته می شد کی عروسی می کنی؟ می گفت: تا پیکر پسر عمه ام را پیدا نکنم مراسم عروسی را بر پا نخواهم کرد. حجت اللّه پس از شهادت سردار طوسی مسئول اطلاعات عملیات لشکر 25 کربلا به اصرار همرزمانش بخصوص شهید گلگون مسئول محور 2 اطلاعات و فرماندهی اطلاعات و عملیات لشکر 25 را پذیرفت. به دنبال آن در عملیات والفجر 10 مسئولیت کل شناسایی را به عهده داشت.
در بهار 1367 به مرخصی رفت تا مقدمات برگزاری مراسم ازدواج را فراهم کند. در همین زمان از لشکر 25 کربلا از وی خواسته شد در اسرع وقت خود را به منطقه جنگی برساند. مرخصی خود را نا تمام گذاشت و به مناطق جنگی بازگشت. دشمن شروع به تک های سنگین در جبهه ها کرده بود. حجت در هنگام حملات سنگین دشمن در مناطق شلمچه و جزیره مجنون حضور داشت. پانزده روز قبل از پذیرش قطعنامه 598 از سوی جمهوری اسلامی ایران در 27 تیر 1367، در نبردی سنگین با دشمن بعثی در جزیره مجنون با تمام توان جنگید. دشمن در این منطقه از گلوله های شیمیایی استفاده کرد و منطقه را آلوده ساخت.
در فیلمی که از سوی کویت به ایران ارسال شده بود، حجت را نشان می داد که با زیرپوش راه راه که همیشه می پوشید و همان چفیه نصف شده در عقبه جزیره مجنون به اسارت دشمن در آمده است. اما بعدها عراقی ها او را در همان عقبه جزیره مجنون به شهادت رساندند.
سردار حجت اللّه نعیمی پس از سالها حضور مستمر در جبهه های جنگ به شهادت رسید. پیکر او نیز سالها در مناطق عملیاتی باقی ماند تا اینکه توسط گروه تفحص شهدا در عقبه جزیره مجنون شناسایی شد و به زادگاهش "آمل" انتقال یافت. جنازه این سردار شهید چون کمنام بود غریبانه تشییع و به خاک سپرده شد.

 وصیت نامه

... سلام بر روزی که متولد شدم و روزی که میمیرم و دوباره زنده می شوم. هر روز که خورشید در پس کوهها پنهان می شود، گویی که ما از دنیا رفته ایم و لیکن روز دیگر با طلوعش حیات را در خود احساس می کنیم. همگی در کام مرگ فرو خواهیم رفت و این واقعیتی انکار ناکردنی است. اما خوشا به حال آنکه این غروب حقیقیشان نیست و در طلوع و تسخیر شادمانه و شادند . . .
امروز نبرد مقدسی که ملت مسلمان ما با صدام و حزب بعث ودر حقیقت اتحاد نا مقدس استکبار جهانی دارند علاوه بر آن که به وظیفه انسانی و وجدانی خود عمل می کند (دفاع از خاک میهن اسلامی) با این وسیله فضای توحید را نیز آزاد ساخته و زمینه حاکمیت توحید را در عراق فراهم آورده و برای نجات مستضعفان آن مرز و بوم جان نثاری می کنند. هدف ما در این نبرد مقدس نابودی شرک و گسترش آیین الهی و نجات مستضعفان عراق است، ان الصبح لقریب (همانا صبح نزدیک است). آری امروز اسلام است که در برابر کفر ایستاده و مقاومت می کند و جنگ ما جنگ اسلام با کفر است نه جنگ عرب و عجم. برادرکشی نیست بلکه کافرکشی است و آنان که آرزوی شرکت در جنگهای رسول خدا (ص) را داشتند بدانید که امروز این آرزو تحقق یافته و فرزند رسول خدا (ص) در جبهه های حق و آرزوهایش صادقند. آنانکه سالیان سال در زیارت نامه حضرت امام حسین (ع) می خوانند: یالیتنا کنا معکم فأفوز فوزأ عظیم (ای کاش ما با شما بودیم تا به فوز بزرگ می رسیدیم.) بدانند امروز زمینه آن فوز عظیم فراهم آمده است. کربلای امروز ما جبهه ایست نه در هزار کیلومتر بلکه وسعت آن اقتدار تاریخ است و جبهه امروز ما سابقه چهار ساله ندارد که دارای سابقه ایست بس طولانی به طول فاصله حق تا باطل . . . من می روم تا لبیک بگویم به ندای حسین زمان امام امت و راهی را باز کنم برای پیروان امام حسین (ع)؛ می روم تا فرعون و فرعونیان زمان را از زمین به زباله دان تاریخ بیندازم . . .
سوگند به خون شهدا هرگز عهدی را که با خدای بسته ام اگر در آتش بسوزم و خاکستر شوم نخواهم شکست و هرگز از هدف مقدس خود دست بر نمی دارم و قسم به آن کس که جان من در قبضه اوست ،هزار مرتبه در میدان پیکار به خاک و خون غلتیدن از مردنی که بر روی بستر صورت گیرد گواراتر و شیرین تر است. پس شما از بابت من نگران نباشید و این مایه شکر و افتخار برای من و شماست که در این راه به درجه شهادت برسم.
مادر گرامی! الان که من در این نبرد علیه دشمنان قسم خورده اسلام شرکت می کنم ، داغی را در دلتان گذاشته ام و تو ای مادر مهربان و عزیز! من می دانم که برای آمدن من از جبهه روز شماری می کنید و الان در مجلس عزای من نشسته ای و به طور ظاهری گریان و نالان هستی. اما چه کنم خدا مرا به مهمانی دعوت کرده است و من عاشقانه به ملاقات خدا شتافتم.
مادر عزیزم! پسرت رفت به محراب کربلای ایران، خوزستان داغ تا شاید درد حسین را با تمام گوشت و پوستش حس کند. پدر عزیزم! می دانم که برای من زحمت های فراوان کشیده اید و مرا به این سن رسانده اید، در حالی که من حتی ذره ای از زحمات شما را جبران نکردم اما این را بدانید که در این موقعیت و وضعیت فعلی که تمام کفر در مقابل اسلام به ستیز مشغولند اسلام به من بیشتر احتیاج داشت و من آگاهانه خون خود را تقدیم اسلام کردم و شما دیگر سیمای ظاهری مرا نمی بینید. پدرم! پسرت رفت تا شاید بوی خون حسینی به مشامش برسد.
برادران گرامی من! خیلی علاقه داشتم که در جوار شما باشم اما جبهه مقدم بر تمام این تمایلات می باشد و از اینکه برای شما خوب برادری نکردم مرا عفو کنید و شما را به خداوند بزرگ می سپارم. برادر شما رفت تا شاید با خون ناقابلش راه کربلا را برای تمام دلهایی که هوای کربلا دارند ،باز کند.
خواهران عزیز و نور چشمانم! می دانم با شهادت من می سوزید و در نبود من و از اینکه سیمای ظاهری مرا نمی بینید گریان و نالان هستید، امیدوارم که راه زینب را پیشه کنید و صبر داشته باشید.
خواهرانم! برادرتان رفت تا شاید بتواند به سر بریده حسین (ع) بوسه زند.
از امت حزب اللهی می خواهم که حضورشان را در صحنه حفظ کنند و در کارهایشان به خداوند توکل کنند. جبهه ها، شهداو امام را فراموش نکنید. خواهران حزب اللهی با حجاب خود این سد آهنین در مقابل توطئه های استکبار جهانی و ایادی داخلی آنها باشند و ثابت کنند ننگ را نمی پذیرند. از دوستان و رفیق ها و آشنایان و فامیلها می خواهم که همیشه به یاد خدا بوده و جبهه و جنگ را سر لوحه کار خودشان قرار داده و به فعالیتهای پیگیر خود ادامه داده و در مقابل چهرهای فساد و نفاق شدیداً مبارزه کنید . . . حجت اله نعیمی

 خاطرات

تقی نعیمی برادرشهید:
در سال سوم راهنمایی تحصیل می کرد و با اینکه محصل با استعدادی بود ولی اکثر وقتها سر کلاس خوابش می برد که باعث اعتراض معلمین بود. چند بار پدرم را به مدرسه خواستند دلیل خوابش هم این بود که شبها در جاده فیروزکلا واقع در جاده قدیم آمل به بابل در مقر ایست بازرسی نگهبانی می داد.

یوسف سیفانی :
در شناسایی های برون مرزی شرکت می جست . مکالمه عربی را یاد گرفته بود تا در شناسایی ها بهتر به مأموریت خود بپردازد. حتی موفق به زیارت حرم امام حسین (ع) در کربلا شد. بنابر اظهار خانواده اش عکسی از این سفر به یادگار انداخته و با خود آورده بود.

ابراهیم غلامپور:
به آیه وجعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً .اعتقاد کامل داشت و قبل از هر عملیات شناسایی سفارش می کرد که برای کور شدن چشمان دشمن این آیه را بخوانیم. روزی در هورالعظیم در گشت و شناسایی وارد آبراهی شدیم که برای ما آشنا نبود و حتی حجت هم آنجا را نمی شناخت. هوا روشن بود و ما آرام آرام در این آبراه به جلو می رفتیم. ناگهان در بیست متری سنگر کمین عراقی ها سر در آوردیم و دیگر نتوانستیم حرکت کنیم همانجا بدون حرکت ایستادیم چون اگر حرکتی می کردیم متوجه موقعیت ما می شدند. حجت به نیروها توصیه کرد آیه وجعلنا را آرام تلاوت کنند. بعد از تلاوت این آیه شریفه بدون اینکه نیروهای دشمن متوجه حضور ما شوند از منطقه دور شدیم.

تقی نعیمی برادر شهید:
حجت اللّه آن قدر به فکر جبهه و نیازمندی آن بود که گاهی از قرض الحسنه محل وام و از فرماندهان آمل نیز مقداری پول قرض می گرفت تا لوازم مورد نیاز واحد اطلاعات و عملیات همچون دوربین مادون قرمز را تهیه کند.

یوسف سیفایی:
دارای جذابیت خاصی مثل شهید طوسی بود. یکی از خصوصیات او این بود که در شب عملیات، نیم ساعت قبل از شروع عملیات نیروهای گردان تحت امر را تا نزدیک خاکریز خط جبهه عراق می رساند و همانجا نیم ساعت می خوابید نیروها هم منتظر رمز عملیات می ماندند. بعد از اینکه از خواب بیدار می شد حالت عجیبی داشت و حجت دیگری می شد. این رفتار او برای همه سوال برانگیز و تعجب آور بود. یکی از دوستان آملی روزی در این باره سوال کرد که چرا قبل از هر عملیات نیم ساعت کنار خاکریز عراقی ها می خوابی؟ او هرگز عصبانی نمی شد با ناراحتی به او گفت: «به تو مربوط نیست و از چیزی که به تو مربوط نمی شود سوال نکن.» این عمل او چون رازی در بین نیروها باقی ماند و هرگز علت آن شناخته نشد.
حجت اللّه روحیه عجیبی داشت معمولاً گاهی از مناطق عملیاتی به پایگاه شهید بهشتی می آمدیم و یک هفته استراحت می کردیم. هوای اهواز خیلی گرم بود و در اتاق کولری نصب بود. برای اینکه بهتر از هوای کولر استفاده کنیم جایی استراحت می کردیم که در معرض باد کولر باشیم. اما او در هوای گرم به داخل پستوی اتاق می رفت جایی که نیروها از آن به عنوان انباری استفاده می کردند و به نوارهای سخنرانی شیخ حسین انصاریان و دیگر نوارهای اخلاقی گوش می داد و سخت گریه می کرد.برای اینکه صدای نوار و گریه اش دیگران را اذیت نکند پتویی روی خود می کشید. گاهی می دیدیم پتو کاملاً خیس شده است. در مأموریتها وقتی می دید نیروها با هم شوخی می کنند با صدای بلندی می گفت: بچه ها همه بگویید هو مولا، علی مولا. و بچه ها نیز این شعر را سر می دادند.او در شناسایی مناطق عملیاتی کربلای 4 و 5 نقش عمده ای داشت و به عنوان راهنمای گردانها در این عملیات بود.
شبی قبل از ادامه عملیات کربلای 5 برای شناسایی منطقه عملیاتی به جلو رفته بودیم. سنگرهای کمین عراقی ها متوجه حضور ما شده به طریقه گازانبری قصد داشتند ما را محاصره کنند. اما با تیزهوشی و درایت حجت اللّه از آنجا جان سالم به در بردیم. در شب اگر دو دوربین مادون قرمز روبروی هم قرار بگیرند اشعه ایکس تولید می کنند. حجت زمانی که با دوربین مادون قرمز به طرف چپ نگاه کرد نوری را در دوربین خود مشاهده کرد. بعد در طرف راست هم همان نور را دید و فهمید که نیروهای عراقی با استفاده از دوربین مادون قرمز آنها را تحت نظر دارندو از دو طرف قصد محاصره آنها را دارند. به سرعت به نیروها دستور عقب نشینی داد.

یوسف سیفایی:
در مرخصی به سر می بردیم که به فریدونکنار آمدو به من گفت: خانواده ام فردی را انتخاب کرده اند و اصرار دارند که ازدواج کنم. من هم به آنها گفته ام که به من فرصت بدهید تا بعد این کار را بکنم ولی قبول نمی کنند. حالا که تصمیم به ازدواج است دوست دارم از فریدونکنار زن بگیرم تا همیشه به یاد بچه های رزمنده فریدونکنار باشم. او را به روستای ازباران ـ روستایی که شهدای زیادی را به انقلاب تقدیم کرد ـ بردم و خانواده حاج عزیز اللّه باقری را به او معرفی کردم. حاج عزیز اللّه، مردی متدین باسواد بود و از قبل از انقلاب قرآن و اخلاق تدریس می کرد. او همزمان با عملیات کربلای 1 در یک عملیات ایذایی درهور العظیم به شهادت رسیدو مفقودالاثر شد. وقتی که به خواستگاری عالیه دختر حاج عزیز اللّه رفت، بعد از گفتن شروط خود گفت: «از هم اکنون باید خود را آماده کنی تا همسر شهید باشی

برادرشهید:
در عملیات الفجر ده در کنارش بودم و برای شناسایی منطقه حلبچه وسید صادق به خاک عراق رفتیم. در حلبچه شیمیایی شدم هر دو روز یک بار برای درمان می رفتم. روزی به او گفتم با توجه به وضعیت جسمانی اجازه بده به مرخصی بروم. گفت: «مگر یک رزمنده با چنین مسئله کوچکی از میدان بیرون می رود.

یوسف سیفایی:
در ادامه عملیات حلبچه در کنار نهر آبی چادر زدیم. در حال توجیه منطقه به نیروها بود که یکی از بچه های آملی فرزند شهید افتاده در بین سخنان او خندید. به او گفت سریع به داخل نهر برو. پس از مدتی او با لباسهای خیس برگشت حجت با دیدن او تعجب کرد و گفت: خیس شدی؟ گفت: شما گفتی برو داخل آب. حجت گفت: من که جدی نگفتم.
در عملیات بیت المقدس 7 که یکی از آخرین عملیات نیروهای ایران به شمار می رود، علاوه بر مسئولیت اطلاعات و عملیات لشکر 25 کربلا به علت حساسیت منطقه عملیاتی در شلمچه به عنوان پیک ویژه قرارگاه نیز فعالیت می کرد. برادرش می گوید: در این عملیات هفت شبانه روز نخوابید.

در عملیات بیت المقدس 7 سردار قربانی گفته بود تا آنجا که قبلاً جلو رفته بودید دوباره بروید و شناسایی کنید تا نقاط ضعف دشمن را بشناسیم. وقتی به جلو رفتیم دشمن اقدام به پاتک سنگین کرد. به همراه حجت با موتور مسافتی جلو رفتیم که ناگهان در پشت خاکریز تیری یقه مرا سوراخ کرد. حجت به شوخی گفت: شیطونی نکن زود بشین که الان دوباره تو را خواهند زد. بلند شدم تا ببینم دشمن در چند متری ما قرار دارد که اینگونه راحت به هدف می زند که دومین تیر به گردنم اصابت کرد و به زمین افتادم. حجت بالای سرم آمد و باز به شوخی گفت: این تیر باید به سرت می خورد. نیروهای عراقی به شدت حمله کرده بودند و نیروهای ما در حال عقب نشینی بوده و روحیة خود را از دست داده بودند اما او همچنان روحیه خود را حفظ کرده بود.

حجت ماسک ضد شیمیایی نداشت و یکی از رزمندگان به نام "جهانگرد" چفیه خود را نصف کرد و نصف آن را به او داد و نصفة دیگرش را خودش خیس کرد و به عنوان ماسک استفاده کرد. عراقی ها در بیست و پنج متری نیروهای ما پیش می آمدند و نیروهای خودی روحیه خود را کاملاً از دست داده بودند. حجت برای تقویت روحیه نیروها سوار بر تانکی شد که گلوله هایش تمام شده بودند. به راننده تانک گفت تانک را روشن کن و عقب و جلو برو تا نیروها روحیه بگیرند. دقایقی بعد تانک به بالای خاکریز رفت و به قلب دشمن زد وچند نفر از آنها را زیر شنی خود گرفت. اما چون گلوله ای نداشت به محاصره نیروهای دشمن قرار گرفت و سربازان عراقی آنها را از تانک بیرون کشیدند. در فیلمی که از سوی کویت به ایران ارسال شده بود، دیدم که حجت با زیرپوش راه راه که همیشه می پوشید همان چفیه نصف شده در عقبه جزیره مجنون به اسارت دشمن در آمده است. این فیلم در گیلان پخش شد و من به اتفاق خانواده اش این فیلم را دیدیم. اما بعدها او را در همان عقبه جزیره مجنون به شهادت رساندند.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مجید فرشادپور ( دوشنبه 90/5/24 :: ساعت 8:57 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

اعیاد شعبانیه
احادیثی از امام موسی کاظم (ع)
زندگینامه امام موسی کاظم (ع)
برخی اعمال شب و روز ماه رجب
امام و وصیت نامه (5)
امام و وصیت نامه (4)
مام و وصیت نامه (3)
امام و وصیت نامه (2)
امام و وصیت نامه (1)
امام
امام و وفات
امام خمینی(ره) و دفاع مقدس
امام خمینی (ره)
خرمشهر را خدا آزاد کرد
شهید مطهری
[همه عناوین(111)]