تقی نعیمی برادرشهید:
در سال سوم راهنمایی تحصیل می کرد و با اینکه محصل با استعدادی بود ولی اکثر وقتها سر کلاس خوابش می برد که باعث اعتراض معلمین بود. چند بار پدرم را به مدرسه خواستند دلیل خوابش هم این بود که شبها در جاده فیروزکلا واقع در جاده قدیم آمل به بابل در مقر ایست بازرسی نگهبانی می داد.
یوسف سیفانی :
در شناسایی های برون مرزی شرکت می جست . مکالمه عربی را یاد گرفته بود تا در شناسایی ها بهتر به مأموریت خود بپردازد. حتی موفق به زیارت حرم امام حسین (ع) در کربلا شد. بنابر اظهار خانواده اش عکسی از این سفر به یادگار انداخته و با خود آورده بود.
ابراهیم غلامپور:
به آیه وجعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً .اعتقاد کامل داشت و قبل از هر عملیات شناسایی سفارش می کرد که برای کور شدن چشمان دشمن این آیه را بخوانیم. روزی در هورالعظیم در گشت و شناسایی وارد آبراهی شدیم که برای ما آشنا نبود و حتی حجت هم آنجا را نمی شناخت. هوا روشن بود و ما آرام آرام در این آبراه به جلو می رفتیم. ناگهان در بیست متری سنگر کمین عراقی ها سر در آوردیم و دیگر نتوانستیم حرکت کنیم همانجا بدون حرکت ایستادیم چون اگر حرکتی می کردیم متوجه موقعیت ما می شدند. حجت به نیروها توصیه کرد آیه وجعلنا را آرام تلاوت کنند. بعد از تلاوت این آیه شریفه بدون اینکه نیروهای دشمن متوجه حضور ما شوند از منطقه دور شدیم.
تقی نعیمی برادر شهید:
حجت اللّه آن قدر به فکر جبهه و نیازمندی آن بود که گاهی از قرض الحسنه محل وام و از فرماندهان آمل نیز مقداری پول قرض می گرفت تا لوازم مورد نیاز واحد اطلاعات و عملیات همچون دوربین مادون قرمز را تهیه کند.
یوسف سیفایی:
دارای جذابیت خاصی مثل شهید طوسی بود. یکی از خصوصیات او این بود که در شب عملیات، نیم ساعت قبل از شروع عملیات نیروهای گردان تحت امر را تا نزدیک خاکریز خط جبهه عراق می رساند و همانجا نیم ساعت می خوابید نیروها هم منتظر رمز عملیات می ماندند. بعد از اینکه از خواب بیدار می شد حالت عجیبی داشت و حجت دیگری می شد. این رفتار او برای همه سوال برانگیز و تعجب آور بود. یکی از دوستان آملی روزی در این باره سوال کرد که چرا قبل از هر عملیات نیم ساعت کنار خاکریز عراقی ها می خوابی؟ او هرگز عصبانی نمی شد با ناراحتی به او گفت: «به تو مربوط نیست و از چیزی که به تو مربوط نمی شود سوال نکن.» این عمل او چون رازی در بین نیروها باقی ماند و هرگز علت آن شناخته نشد.
حجت اللّه روحیه عجیبی داشت معمولاً گاهی از مناطق عملیاتی به پایگاه شهید بهشتی می آمدیم و یک هفته استراحت می کردیم. هوای اهواز خیلی گرم بود و در اتاق کولری نصب بود. برای اینکه بهتر از هوای کولر استفاده کنیم جایی استراحت می کردیم که در معرض باد کولر باشیم. اما او در هوای گرم به داخل پستوی اتاق می رفت جایی که نیروها از آن به عنوان انباری استفاده می کردند و به نوارهای سخنرانی شیخ حسین انصاریان و دیگر نوارهای اخلاقی گوش می داد و سخت گریه می کرد.برای اینکه صدای نوار و گریه اش دیگران را اذیت نکند پتویی روی خود می کشید. گاهی می دیدیم پتو کاملاً خیس شده است. در مأموریتها وقتی می دید نیروها با هم شوخی می کنند با صدای بلندی می گفت: بچه ها همه بگویید هو مولا، علی مولا. و بچه ها نیز این شعر را سر می دادند.او در شناسایی مناطق عملیاتی کربلای 4 و 5 نقش عمده ای داشت و به عنوان راهنمای گردانها در این عملیات بود.
شبی قبل از ادامه عملیات کربلای 5 برای شناسایی منطقه عملیاتی به جلو رفته بودیم. سنگرهای کمین عراقی ها متوجه حضور ما شده به طریقه گازانبری قصد داشتند ما را محاصره کنند. اما با تیزهوشی و درایت حجت اللّه از آنجا جان سالم به در بردیم. در شب اگر دو دوربین مادون قرمز روبروی هم قرار بگیرند اشعه ایکس تولید می کنند. حجت زمانی که با دوربین مادون قرمز به طرف چپ نگاه کرد نوری را در دوربین خود مشاهده کرد. بعد در طرف راست هم همان نور را دید و فهمید که نیروهای عراقی با استفاده از دوربین مادون قرمز آنها را تحت نظر دارندو از دو طرف قصد محاصره آنها را دارند. به سرعت به نیروها دستور عقب نشینی داد.
یوسف سیفایی:
در مرخصی به سر می بردیم که به فریدونکنار آمدو به من گفت: خانواده ام فردی را انتخاب کرده اند و اصرار دارند که ازدواج کنم. من هم به آنها گفته ام که به من فرصت بدهید تا بعد این کار را بکنم ولی قبول نمی کنند. حالا که تصمیم به ازدواج است دوست دارم از فریدونکنار زن بگیرم تا همیشه به یاد بچه های رزمنده فریدونکنار باشم. او را به روستای ازباران ـ روستایی که شهدای زیادی را به انقلاب تقدیم کرد ـ بردم و خانواده حاج عزیز اللّه باقری را به او معرفی کردم. حاج عزیز اللّه، مردی متدین باسواد بود و از قبل از انقلاب قرآن و اخلاق تدریس می کرد. او همزمان با عملیات کربلای 1 در یک عملیات ایذایی درهور العظیم به شهادت رسیدو مفقودالاثر شد. وقتی که به خواستگاری عالیه دختر حاج عزیز اللّه رفت، بعد از گفتن شروط خود گفت: «از هم اکنون باید خود را آماده کنی تا همسر شهید باشی
برادرشهید:
در عملیات الفجر ده در کنارش بودم و برای شناسایی منطقه حلبچه وسید صادق به خاک عراق رفتیم. در حلبچه شیمیایی شدم هر دو روز یک بار برای درمان می رفتم. روزی به او گفتم با توجه به وضعیت جسمانی اجازه بده به مرخصی بروم. گفت: «مگر یک رزمنده با چنین مسئله کوچکی از میدان بیرون می رود.
یوسف سیفایی:
در ادامه عملیات حلبچه در کنار نهر آبی چادر زدیم. در حال توجیه منطقه به نیروها بود که یکی از بچه های آملی فرزند شهید افتاده در بین سخنان او خندید. به او گفت سریع به داخل نهر برو. پس از مدتی او با لباسهای خیس برگشت حجت با دیدن او تعجب کرد و گفت: خیس شدی؟ گفت: شما گفتی برو داخل آب. حجت گفت: من که جدی نگفتم.
در عملیات بیت المقدس 7 که یکی از آخرین عملیات نیروهای ایران به شمار می رود، علاوه بر مسئولیت اطلاعات و عملیات لشکر 25 کربلا به علت حساسیت منطقه عملیاتی در شلمچه به عنوان پیک ویژه قرارگاه نیز فعالیت می کرد. برادرش می گوید: در این عملیات هفت شبانه روز نخوابید.
در عملیات بیت المقدس 7 سردار قربانی گفته بود تا آنجا که قبلاً جلو رفته بودید دوباره بروید و شناسایی کنید تا نقاط ضعف دشمن را بشناسیم. وقتی به جلو رفتیم دشمن اقدام به پاتک سنگین کرد. به همراه حجت با موتور مسافتی جلو رفتیم که ناگهان در پشت خاکریز تیری یقه مرا سوراخ کرد. حجت به شوخی گفت: شیطونی نکن زود بشین که الان دوباره تو را خواهند زد. بلند شدم تا ببینم دشمن در چند متری ما قرار دارد که اینگونه راحت به هدف می زند که دومین تیر به گردنم اصابت کرد و به زمین افتادم. حجت بالای سرم آمد و باز به شوخی گفت: این تیر باید به سرت می خورد. نیروهای عراقی به شدت حمله کرده بودند و نیروهای ما در حال عقب نشینی بوده و روحیة خود را از دست داده بودند اما او همچنان روحیه خود را حفظ کرده بود.
حجت ماسک ضد شیمیایی نداشت و یکی از رزمندگان به نام "جهانگرد" چفیه خود را نصف کرد و نصف آن را به او داد و نصفة دیگرش را خودش خیس کرد و به عنوان ماسک استفاده کرد. عراقی ها در بیست و پنج متری نیروهای ما پیش می آمدند و نیروهای خودی روحیه خود را کاملاً از دست داده بودند. حجت برای تقویت روحیه نیروها سوار بر تانکی شد که گلوله هایش تمام شده بودند. به راننده تانک گفت تانک را روشن کن و عقب و جلو برو تا نیروها روحیه بگیرند. دقایقی بعد تانک به بالای خاکریز رفت و به قلب دشمن زد وچند نفر از آنها را زیر شنی خود گرفت. اما چون گلوله ای نداشت به محاصره نیروهای دشمن قرار گرفت و سربازان عراقی آنها را از تانک بیرون کشیدند. در فیلمی که از سوی کویت به ایران ارسال شده بود، دیدم که حجت با زیرپوش راه راه که همیشه می پوشید همان چفیه نصف شده در عقبه جزیره مجنون به اسارت دشمن در آمده است. این فیلم در گیلان پخش شد و من به اتفاق خانواده اش این فیلم را دیدیم. اما بعدها او را در همان عقبه جزیره مجنون به شهادت رساندند.